بر ارتفاع ژرف ...

 

 

بر ارتفاع ژرف

آواز می خوانی

که سکوت بین چشمانمان

جرقه ای بر پا نکند

که دستانمان

که تنهایی مان

غوغایی بر نه انگیزد

بر ارتفاع ژرف

آواز میخوانی که لبهایت نبوسند

که بر تعصب عقیده ات

پا بفشاری

...

نتوانستی

بر ارتفاع ژرف

 

.

اگر شانس بیاوری ...

 

 

  

چشمانت از دوست داشتن سخن میگویند

دروغ که هناق نمیشود

این روزها چشمها هم دروغ میگویند

. . .

شانست را محک میزنی

ضرر که ندارد

کاملا مجانیست

!

بختم را حراج کرده ام

. . .

نفر اول چهارده سکه یک ریالی به نیت 14 تن

چهارده ... یک

چهارده ... دو

چهارده ... سه

!!!

فروخته شد

 

 

.

شرمم میشود که بگویم ...

 

 

 

 

شرمم میشود که بگویم

در روزگاری زندگی میکنم

که عشق را

شب میخرم

و صبح

نیم بها

میفروشم 

 

.