.
.
.
اولین شراره های خورشید کهن بر تن صمیمی ات تابیده است
عریانی ات با سکوت اتاق گرم هیاهوست
عریانی ات را دوست داشته ام
عریان باش
.
.
.
.
.
.
سه تا کوچه که بیایی پایین تر ... یه خونه هست که یه در کوچیک زنگ زده داره ... درو که بزنی هفت هشت تا "بچه کله" قد ونیم قد از لای در میاد بیرون ... اگه یه تعارف بزنن بری تو ... گوشه سمت چپ حیاط یدونه توالت دو متری میبینی که مقیاسش یک بیست و پنجم کل خونست ! ... اون ور حیاطم یه اتاقه که یه گوشش یه میزه که روش یه گاز سه شعله دوران اون خدابیامرزه ! ...اگه چندشت نمیشه میتونی بری یه گوشه اتاق بشینی تا با یه استکان چای جوشیده پشکل نشان ازت پذیرایی کنن ... اگه نخوری ام به جان تو ناراحت میشن !... باور کن ... به جان عزیزت همش تقصیر خودشه ! ... اگه یه گندم عقل تو اون جمجمه کرم خوردش بود ... این همه توله نمینداخت بیرون ... حالام حقشه که مثل سگ توش مونده ... آخه آقا از این سوسول بازیا خوشش نمیومد ... بیچاره توله هاش
.
.
.